WORLD CITIZEN شهروند نصف جهاني

Sunday, July 31, 2005

اين وبلاگ هم وضعيت خيلي بدي پيدا کرده؛ همش هم تقصير گنجي است. نه مي خوام هر روز درموردش بنويسم که تکرار مکررات و توضيح واضحات است و نه با اين وضع دردناک حال و حوصله نوشتن در مورد چيز ديگري را دارم. از اين پيشنهاد که سيد خندان يک سري به بيمارستان بزند و از گنجي عيادت کند خوشم اومد. گويي اينکه مي دونم محمد خاتمي اين کاره نبوده و نيست. فردا هم با اجاز شما و برادران حزب الاهي مرزبان آيت ا.. بوش دارم يک سري مي رم به پايتخت شيطان بزرگ و اگه شد يک دو روزي هم به شهر خون و قيام نيويورک خواهم رفت که خيلي شنيده ام ولي تا حالا نديده ام

Friday, July 29, 2005

مهدي جامي درست مي گويد

Wednesday, July 27, 2005

امشب بلاخره متفکر عزيز جناب مهدي خلجي و ماه منير خانم گرامي را زيارت کرديم. بسي خوش گذشت. شب سخنراني آقا مهدي در دانشگاه تورنتو را فراموش نکنيد

Monday, July 25, 2005


قربون نازلي جون که اين کمپينگ ما را با هنر آشپزي خود ۱۰۰ بار خوشمزه تر کرد! من نمي دونم اين گوشتها را توي چي خوابانده بوده که آدم انگشتاش را هم مي خورد. اين عکس از انتهاي اين شبه جزيره است. اين صخره ها جون مي داد براي پرش به داخل آب........در ضمن من براي صدمين بار به اين نتيجه رسيدم که دوست عادي بودن با (إیکس) کاريست بس مشکل

Thursday, July 21, 2005


okay Posted by Picasa



دارم با مرمرو و دو تا بچه با حال کانادايي مي رم کمپينگ(فارسيش چي مي شه؟ چادر زدن؟) توي يک شبه جزيره شمال تورنتو به نام بروس پنينسولا. ۴ روز زندگي بدون اينترنت و تلفن براي من تمرين خوبيست که يادم بياد زندگي بدون ارتباط غير ممکن نيست و چقدر به آرامش و ريلکسيشن آدم کمک مي کنه. اين هم عکس از اين شبه جزيره که داريم مي ريم

Wednesday, July 20, 2005



من هيچ نوع همفكري با عاشقان ايران باستان كه فكر مي كنند حمله اعراب ما را به اين روز انداخت و بقيه چرت و پرت هاي مربوطه ندارم. اين به معني نيست كه آدم سمبلهاي ملي را گرامي نداره........ براي همين با وجود همه بد و بيراه هايي كه نازلي به گردن بند فروهر(سمبل اهورامزدا) مي گه; من هميشه يكيش گردنمه. براي من كه ضرورت دين تاريخي را نمي فهمم طبيعتا فروهر يك سمبل مليست نه يك پديده دين زرتشتي. اما جالبي اين قضيه اين است كه چندين بار شده تا حالا كه پارسي هاي هند توي كانادا گردنبندم را ديده اند و شروع به پرسو جو كردند كه تو زرتشتي هستي؟ توضيح مي دادم كه خانواده ام شيعه هستند و من خودم هم در چارچوب هيچ ديني نيستم و ضرورتش را نمي فهمم و اين گردنبند هم فقط نشانه ايست از هزاران نشانه و سمبل ايراني. اين ها را گفتم كه به جاي خواندن اين حرفهاي سيبيل كه اوج انحراف در نسل جديد و از علامتهاي ظهور آقا امام زمان است, حتما اين گزارش بي بي سي را بخونيد در مورد پارسي هاي هند. عكسهاي پايين را از قسمت ايران موزه لوور گرفتم






ok Posted by Picasa


okay Posted by Picasa

Monday, July 18, 2005

خوب به سلامتي و مميمنت! برادران و خوهران بريتانيايي يک گلي کاشتند که خيلي کارها مي شه باهاش کرد. براساس اين قانون جديد دادگاههاي بريتانيا حق دارند افراد را به جرم نقض حقوق بشر در کشور ديگر محاکمه کنند. اولين محکوم اين جريان يک فرمانده سابق جنگي در افقانستان است به نام فريادي زرداد. جدي بودن اين قانون را بايد صبر کرد و سنجيد. همانطور که همه مي دونند مقامات راست گراي جمهوري اسلامي علاقه بسياري به لندن دارند بايد ديد مثلا اگه بتونيم به يک بهانه اي مرتضوي جون را بکشونيم لندن اين دادگاه جرات مي کنه يک حالي به آقا بدهند يا نه؟ يا مثلا آقاي ...رييس دفتر...هيچ نگم بهتره

Sunday, July 17, 2005

حال ندارم بنويسم؛ کي را بايد ببينم؟

Thursday, July 14, 2005


okay Posted by Picasa

از وقتي اين عکس ها منتشر شده ديگه آدم نمي دونه چي بگه يا چي بنويسه. فقط نشستم و نظاره گر سيد علي خامنه اي هستم ببينم ذره انسانيت در او باقي مانده يا کينه هاي فردي و بندگي خداي قدرت تمام وجودش را فرا گرفته. چه خوش گفتند سروش و سحابي و حجاريان:" دل قوی دار که رهائی نهائی از آن توست. تو نشکسته ای، زندان وزندانبان، شکسته تو اند
و به راستي: "گنج آزادگی و گنج قناعت ملکی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را
این بدر می رود از باغ بدلتنگی و داغ و آن به بازوی فرح می شکند زندان را
ماه کنعانی من، مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را
ای گنج در ویرانه ، ای آبروی دلیری و ای نماد آزادگی! خطای ما و تو این بود که عدل علوی
وعشق مولوی را از فقه فرسوده صفوی طلب کردی

درست در همين لحظات نامه دوم گنجي منتشر شد. همه اش را بخوانيد که بي نظير است. در بهتريم فرازش مي
نويسد:" من به جای آقای خامنه‌ای از دانشجویان، روزنامه نگاران، وبلاگ نویسان، مراجع تقلید منزوی، خانواده‌ی مقتولین قتل‌های زنجیره ای، خانواده زهرا کاظمی و ... به خاطر هر آنچه در این سال‌ها بر آن‌ها رفته است پوزش می‌طلبم. من به جای آقای خامنه‌ای از خانواده زندانیان اعدام شده‌ی تابستان ١٣٦٧ در زندان‌های سراسر کشور به شدت عذرخواهی می‌کنم. من به جای آقای خامنه‌ای از ملّت شریف ایران برای آنچه شورای نگهبان و قوه‌ی قضائیه در طول سال‌های گذشته کرده‌اند طلب بخشش می‌کنم. ٦ روز دیگر (شنبه ٢٥ تیر ماه١٣٨٤) دو هزارمین روز (نود روز بازداشت اول در سال ١٣٧٦ به علاوه ١٩١٠ روز در بازداشت فعلی) حبس من پایان خواهد یافت. یعنی در دوره‌ی رهبری آقای خامنه ای، به دلیل بیان اعتقادات و نظرات دگراندیشانه، مجبور به تحمل دو هزار روز زندان شده‌ام. امّا دو هزار روز حبس برای دگربودگی (otherness) ، عرف شکنی و دگر اندیشی در نظام سلطانیسم کفایت نمی‌کند، مجازات «تفاوت» بسیار سنگین است.

يا جايي که مي گويد: "کوندرا در رمان بار هستی درباره‌ی وضعیت پس از بهار پراگ می‌نویسد: «بهتر است فریاد برآوریم و مرگ خود را جلو بیاندازیم یا سکوت کنیم و جان دادن تدریجی خود را طولانی تر سازیم
من با سکوت چند سال گذشته، جان دادن تدریجی خود را طولانی تر می‌کردم. انواع و اقسام بیماری‌هایی که در زندان دچار شدم باعث خوشنودی آن‌ها شد. هرگاه مدارک پزشکی جهت اعزام به مراکز درمانی خارج از زندان ارائه می‌شد، دادستانی مانع خروج من می‌شد تا به تدریج در زندان بمیرم. اینک که فریاد برآورده‌ام مرگ خود را جلو انداخته‌ام، امّا به کل جهانیان نشان داده‌ام که نظام سلطانیِ حاکم بر ایران چقدر بی رحم و غیر انسانی است و چه‌ها در انبان دارد. هنوز این نظام تمام قوای خودکامه اش را به فعلیّت نرسانده است. بگذار جهانیان بدانند در هتل
اوین و سوئیت‌هایش چه می‌گذرد
من به نيکان و بقيه خارج نشينان که به بقيه مي گند:" لنگش کن" پيشنهاد مي کنم که هر چه سريعتر يک اعتصاب غذاي دست جمعي تو تورنتو راه بندازيم

Tuesday, July 12, 2005

اين هم قصه پر غصه ما! گنجي را دوست دارم و قلبم برايش به درد مي آيد. اما بابا ملت ايران همه اکبر گنجي نيستند که هيچ براي اکثريتشون گنجي خيلي اهميت هم ندارد. هزينه هم نمي خواهند بپردازند نه براي دمکراسي و نه براي اسلام! اگه ۶۳٪ مشارکت بعضي از ما را از خواب بيدار نکرد؛ اگه ۱۷ ميليون راي به احمدي نژاد آدم کش! کافي نبود! آيا اين خبر تاسف آور که بچه هاي تحکيم و همه آدم حسابي هايي که امضا کردند همه با هم ۲۰۰ نفر بيشتر جمع نکردند به ما يک درسهايي نمي ده؟ به پير به پيغمبر! سياست محل واقعيت هاست نه ايده آلها

Sunday, July 10, 2005

اين هم ميزگرد راديو فردا در رابطه با همون پست پايين

Saturday, July 09, 2005

هيجدهم تير است و من و خيلي از بچه ها که وسط اون ماجرا بوديم و هر کدوم هم يک بلايي سرمون اومد يک جورايي فقط نظاره گر هياهوي يک مشت سياست مدار ورشکسته خارج از کشوريم که اين قضيه را مصادره به مطلوب کردند...... من از بين بچه هاي زندان رفته از خوش شانس ترين ها بودم که بعد از ۶۳ روز سلول انفرادي با حکم ۵ سال زندان تعليقي آزاد شدم. باورم نمي شه ۶ سال به اين سرعت گذشت ولي بايد بگم که تجربه اون روزهاي سياه را با هيچي عوض نمي کنم. الان به جاي تحليل و تفسير فقط مي خوام يک کاري که هميشه مي خواستم را بکنم. اون هم اسکن کردن چند تا از برگه هاي خاطراتم است که با دزدين چند تا برگ بازجويي و کندن کاغذ روي جعبه سيگارهاي ۵۷ که هم سلوليهام مي خريدند نوشتم....... هر وقت به اين برگه ها نگاه مي کنم اشکم نا خود آگاه جاري مي شه. روي يکيش با يک از هم سلوليهام دوز هم بازي کردم و زيرش چند تا از پرسشهايي که بازجوم ازم کرده بود را نوشتم. اين ۳ تا را فعلا گذاشتم. اگر معلم ديني دبيرستانم آقاي عسگري اين را بخونه خيلي خوشحال مي شه که ببينه تمام تئوري هاش براي وجود خدا اثبات شده و من وقتي کارم گير کرده ۲۰ بار توي ۵ خط گفتم خدا. يکي دو تا مصاحبه هم در مورد ۱۸ تير انجام دادم؛ اين فعلا يکيش


خط من بد هست ولي اينجا ديگه خيلي افتضاح شده بود چون فقط تونسته بودم مغز خودکار را کش برم از اتاق بازجويي. در ضمن روش تلنگر بزنيد بزرگتر مي شه عکس


دوز بازي(يا شايد هم يک اسم ديگه داره) و پرسشهاي چرت و پرت بازجو در مورد رابطه من با نهضت که نوشتم تا يادم نره


اين بيچاره علي الياسي هم يک بدبختي بود که به جرم داشتن اسلحه قاچاق گرفته بودندش؛ زير صفحه ناراحتيش را با شعر و کنايه ابراز کرد

Friday, July 08, 2005

آهاي؛ آقا من که قبلا هم ارادتم به بريتانياييهاي عزيز را ثابت کردم ولي امشب ديگه کفم بريد. هنوز ۴۸ ساعت از حمله وحشيانه به مردم بدبخت لندن نگذشته؛ بي بي سي اين نماينده چپ تندرو مجلس-گالووي- را آورده توي تلويزيون که صريح بگه اين وضع نتيجه حمله ما به عراق است.(اينجا فيلم جواب دندان شکن گالووي به سناتور آمريکايي را که چند ماه پيش در کنگره آمريکا بود ببينيد) کاري به اين ندارم که بنده و شما چقدر با اين حرف مخالف يا موافقيم. کار به اين دارم که ۴ سال از ۱۱ سپتامبر مي گذره و حتي يک بار نشنيدم که توي رسانه هاي آمريکا يکي اين موضوع را که چرا به ما حمله کردند مورد بررسي قرار بده. همشون به تکرار اراجيف بوش پرداختند که بله "اينها از آزادي ما متنفر هستند" يا" مي خواهند دمکراسي ما را نابود کنند"..در حالي که دقايقي بعد از اينکه توني بلر همون چرت و پرت ها را گفت که بله ما "اجازه نمي ديم که تروريستها روش زندگي ما را عوض کنند و ارزشهامون را از ما بگيرند"؛ روزنامه نگار مورد علاقه من آقاي رابرت فيسک توي سر مقاله روزنامه اينديپندنت نوشت: آقاي بلر! هيج کس نمي خواد ارزشهاي ما را نابود کنند. آنها مي خواهند افکار عمومي را براي فشار به دولت بريتانيا براي خروج نيروهاي کشور از عراق بسيج کنند. همين! . اين نتيجه همکاري شما با بوش است. خلاصه بريتانيا مهد دمکراسيست

Thursday, July 07, 2005

هر وقت من به صورت غير عادي زود از خواب بلند مي شم يک اتفاق عجيب و ناجوري مي افته. امروز هم ۵:۳۰ صبح از خواب پريدم که اين بمب ها توي متروي لندن منفجر شد. اين آدم کشهاي بربر واقعا خوب دارند به دنيا گند مي زنند و بهانه مي دهند به بوش. بيچاره مردم لندن که قرباني اين وحشيگري ها شدند

Wednesday, July 06, 2005



ماماني و بابايي دارند مي آيند از ايران و بنده دارم مي سابم و مي شويم اين خانه را که از پايبست کثيف و به هم ريخته است. و خير از اون جايي که همه کارهاي ما ملت بر عکسه؛ ماماني بنده همون ۳۰ سال پيش که مملکت آزاد بود حجاب داشت و انقلابي بود. بعدش که لطف فرمودند با هم نسليهاي عزيزشون مملکت را دادن دست علماي اعلام! ناگهان فهميدند که دنيا دست کيه. حالا دادن دست ما مي گند اصلاحش کنيد. آخه شاه را راحت تر مي شد اصلاح کرد يا سيد علي را؟ بگذريم. من برم بسابم که هنوز خيلي کار داره اين خونه

Monday, July 04, 2005

خشايار يکي از باهوش ترين و با حال ترين دوستاي منه. از سال ۷۶ که توي دانشگاه صنعتي اصفهان با هاش آشنا شدم تا به حال هيچ وقت از اينکه باهاش بحث کنم خسته نشدم. نکته بيني و تيز هوشي خاصي داره که توي کمتر کسي ديده مي شه. وقتي وبلاگش را درست کرد به حسين گفتم اين آقا را درياب که يکي از بهترين وبلاگها خواهد شد. خوشبختانه بعد از مدتي که ديگه حال نمي کرد بنويسه مجدادا شروع کرده و با فاصله مي نويسه. دو سه روز بعد از انتخابات که ديد من خيلي ناراحتم کلي با هام حرف زد. خلأصه اون گفتگو را نوشت توي وبلاگش که به نظرم اومد يک بار ديگه بخونيد بد نباشه

Friday, July 01, 2005


اين هم يک مدرسه در افقانستان


از يک ديت عجيب و غريب برمي گردم.(فارسي اين ديت چي ميشه؟). نمي دونم خراب کردم يا نه! بايد صبر کنم و ببينم! براي همين فعلا يک خورده سفرنامه اروپا مي نويسم. يک چيزي که توي فرهنگ سياسي اروپا متفاوت است با آمريکاي شمالي اينه که اونجا سعي نمي کنند مردم را توي يک جور خواب خرگوشي نگه دارند. نمي دونم منظورم را چه جوري بگم. در واقع اگه اينجا زندگي کنيد و فقط به رسانه هاي اينجا نگاه کنيد؛ بعد از مدتي آدم به کل يادش مي ره که چقدر مردم دنيا بدبخت هستند يا چقدر جنگ و فقر آفريقا و جاهاي ديگر را در بر گرفته. انگار رسانه ها يک تمايلي دارند که تا اونجايي که مي شه صحنه هاي ناراحت کننده جنگ و فقر را نشون ندهند و اخبارش را هم پخش نکنند. وقتي کار به اسراييل و فلسطين مي رسه که کار به سانسور هم مي کشه و همانطور که همه آدمهايي که اسراييل بودند يا با سياست اسراييل در ارتباط هستند شهادت داده اند داخل اسراييل فضاي بسيار آزادي براي انتقادات جدي به حاکميت وجود داره طوري که بعضي وقتها روزنامه هارتص در اسراييل تند تر از خود عرب ها به سياست هاي دولت مي تازه ولي يک دهم اين انتقادها را شما نمي تونيد توي روزنامه هاي حتي دست چپي آمريکا پيدا کنيد. از بحث اصلي دور نشيم. مي خواستم بگم توي اروپا نه تنها مردم صحنه هاي درد و بد بختي ملتهاي ديگر را بيشتر مي بينند بلکه حتي در رابطه با اسراييل هم فضا براي انتقاد بازتر است. دو تا نمونه اش هم توي پاريس و فرانک فورت بود. توي پاريس در کنار در ورودي پارک لوکزامبورگ روي ديوار پارک شهرداري يک مجموعه از عکسهاي برگزيده از جنگ و فقر را با توضيح کامل نسب کرده بودند و تعداد زياديش مربوط به فلسطين بود و اين عکس جالب هم از ايران و جوان هايي که مشغول بزن و برقص در کوههاي شمال تهران هستند. عين همين ماجرا توي ايستگاه قطار فرانک فورت بود. خلاصه که اروپا از اين جهت خيلي فرق مي کنه با آمريکا و کانادا