Saturday, July 09, 2005

هيجدهم تير است و من و خيلي از بچه ها که وسط اون ماجرا بوديم و هر کدوم هم يک بلايي سرمون اومد يک جورايي فقط نظاره گر هياهوي يک مشت سياست مدار ورشکسته خارج از کشوريم که اين قضيه را مصادره به مطلوب کردند...... من از بين بچه هاي زندان رفته از خوش شانس ترين ها بودم که بعد از ۶۳ روز سلول انفرادي با حکم ۵ سال زندان تعليقي آزاد شدم. باورم نمي شه ۶ سال به اين سرعت گذشت ولي بايد بگم که تجربه اون روزهاي سياه را با هيچي عوض نمي کنم. الان به جاي تحليل و تفسير فقط مي خوام يک کاري که هميشه مي خواستم را بکنم. اون هم اسکن کردن چند تا از برگه هاي خاطراتم است که با دزدين چند تا برگ بازجويي و کندن کاغذ روي جعبه سيگارهاي ۵۷ که هم سلوليهام مي خريدند نوشتم....... هر وقت به اين برگه ها نگاه مي کنم اشکم نا خود آگاه جاري مي شه. روي يکيش با يک از هم سلوليهام دوز هم بازي کردم و زيرش چند تا از پرسشهايي که بازجوم ازم کرده بود را نوشتم. اين ۳ تا را فعلا گذاشتم. اگر معلم ديني دبيرستانم آقاي عسگري اين را بخونه خيلي خوشحال مي شه که ببينه تمام تئوري هاش براي وجود خدا اثبات شده و من وقتي کارم گير کرده ۲۰ بار توي ۵ خط گفتم خدا. يکي دو تا مصاحبه هم در مورد ۱۸ تير انجام دادم؛ اين فعلا يکيش