Thursday, July 14, 2005

از وقتي اين عکس ها منتشر شده ديگه آدم نمي دونه چي بگه يا چي بنويسه. فقط نشستم و نظاره گر سيد علي خامنه اي هستم ببينم ذره انسانيت در او باقي مانده يا کينه هاي فردي و بندگي خداي قدرت تمام وجودش را فرا گرفته. چه خوش گفتند سروش و سحابي و حجاريان:" دل قوی دار که رهائی نهائی از آن توست. تو نشکسته ای، زندان وزندانبان، شکسته تو اند
و به راستي: "گنج آزادگی و گنج قناعت ملکی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را
این بدر می رود از باغ بدلتنگی و داغ و آن به بازوی فرح می شکند زندان را
ماه کنعانی من، مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را
ای گنج در ویرانه ، ای آبروی دلیری و ای نماد آزادگی! خطای ما و تو این بود که عدل علوی
وعشق مولوی را از فقه فرسوده صفوی طلب کردی

درست در همين لحظات نامه دوم گنجي منتشر شد. همه اش را بخوانيد که بي نظير است. در بهتريم فرازش مي
نويسد:" من به جای آقای خامنه‌ای از دانشجویان، روزنامه نگاران، وبلاگ نویسان، مراجع تقلید منزوی، خانواده‌ی مقتولین قتل‌های زنجیره ای، خانواده زهرا کاظمی و ... به خاطر هر آنچه در این سال‌ها بر آن‌ها رفته است پوزش می‌طلبم. من به جای آقای خامنه‌ای از خانواده زندانیان اعدام شده‌ی تابستان ١٣٦٧ در زندان‌های سراسر کشور به شدت عذرخواهی می‌کنم. من به جای آقای خامنه‌ای از ملّت شریف ایران برای آنچه شورای نگهبان و قوه‌ی قضائیه در طول سال‌های گذشته کرده‌اند طلب بخشش می‌کنم. ٦ روز دیگر (شنبه ٢٥ تیر ماه١٣٨٤) دو هزارمین روز (نود روز بازداشت اول در سال ١٣٧٦ به علاوه ١٩١٠ روز در بازداشت فعلی) حبس من پایان خواهد یافت. یعنی در دوره‌ی رهبری آقای خامنه ای، به دلیل بیان اعتقادات و نظرات دگراندیشانه، مجبور به تحمل دو هزار روز زندان شده‌ام. امّا دو هزار روز حبس برای دگربودگی (otherness) ، عرف شکنی و دگر اندیشی در نظام سلطانیسم کفایت نمی‌کند، مجازات «تفاوت» بسیار سنگین است.

يا جايي که مي گويد: "کوندرا در رمان بار هستی درباره‌ی وضعیت پس از بهار پراگ می‌نویسد: «بهتر است فریاد برآوریم و مرگ خود را جلو بیاندازیم یا سکوت کنیم و جان دادن تدریجی خود را طولانی تر سازیم
من با سکوت چند سال گذشته، جان دادن تدریجی خود را طولانی تر می‌کردم. انواع و اقسام بیماری‌هایی که در زندان دچار شدم باعث خوشنودی آن‌ها شد. هرگاه مدارک پزشکی جهت اعزام به مراکز درمانی خارج از زندان ارائه می‌شد، دادستانی مانع خروج من می‌شد تا به تدریج در زندان بمیرم. اینک که فریاد برآورده‌ام مرگ خود را جلو انداخته‌ام، امّا به کل جهانیان نشان داده‌ام که نظام سلطانیِ حاکم بر ایران چقدر بی رحم و غیر انسانی است و چه‌ها در انبان دارد. هنوز این نظام تمام قوای خودکامه اش را به فعلیّت نرسانده است. بگذار جهانیان بدانند در هتل
اوین و سوئیت‌هایش چه می‌گذرد
من به نيکان و بقيه خارج نشينان که به بقيه مي گند:" لنگش کن" پيشنهاد مي کنم که هر چه سريعتر يک اعتصاب غذاي دست جمعي تو تورنتو راه بندازيم