WORLD CITIZEN شهروند نصف جهاني

Thursday, August 25, 2005

حسين فعلا سرش شلوغه و فرصت نمي كنه آدرس وب لاگ جديد من را جايگزين كنه. در نتيجه من مجبورم هر دفعه كه وبلاگم را آپ ديت مي كنم اينجا را هم آپ ديت كنم كه ملت تشريف بيارند منزل جديد

the new address is : www.bahmankalbasi.com

Sunday, August 21, 2005

come to the new home please and replace that address in ur friend's list if u please:

www.bahmankalbasi.com

Friday, August 19, 2005

اسباب كشي

ببين شوم جمعه يييه(به لهجه اصفهاني) يك خبري به بزرگي نصف جهان برادون دارم. شهروند نصفي جهاني داره اسباب كشي مي كنه به (دات كام) . اين اسباب كشي به كمك دوست عزيز و هنرمند اميد جسمي انجام شده. به نظر خودم كار خيلي قشنگي از نظر طراحي كرده. اين منزل جديد چند تا اتاق جديد داره كه من مي تونم اسبابام را يخده پخش و پلا كنم و دوباره انگليسي هم بنويسم و عكس هم بزارم اونجا. خلاصه از اين به بعد اونجا ما را شرمنده كونين.آگه من تو ليست دوستادون هستم هم لطفا آدرس
جديد را جايگزين كنيد. آدرس جديد به اين شرح است

چند تا مطلب را تند تند با هم مي نويسم كه بايد زودي برم بخوابم. اول اينكه همانطور كه همه نوشتند و گفتند آقاي پور محمدي وزير كشور احمدي نژاد 8 سال افتخار معاونت آقاي فلاحيان را داشته ولي از زبان دوست گرامي جناب فاني يزدي كه 8 سال زندان بوده در سالهاي 60 (واتفاقا ايشان سخنران مهمان بچه هاي آگورا-دانشجويان دانشگاه تورنتو هم بودند چند ماه پيش) بخونيد كه اين آقاي وزير كشور جديد چگونه در دوران قتل عام و وحشي گري سياسي به اسلام و انقلاب خدمت مي كرده. در ضمن از كامنت هايي كه گذاشتيد زير مطلب "اسمهاي اشتباه" ممنونم. "آدامس" .."كلينكس"..."ريكا"..."ريمل" .."پفك"..جزو اسمهايي بود كه به ليست اضافه شد.................... ياسر در واقع براي اينكه به سيستم خدمات بهداشتي كانادا كه بيمه همگاني ست انتقاد داره آسمان و ريسمون را به هم مي بافه. يك روش اين بافدن اين است كه آدم بگه هيچ آدم عاقلي توي دنيا اين سيستم ما را نداره. اين جوري ديگه لازم نيست وارد جزييات بشه و مشكلات و نقاط ضعف و قوت يك سياست را بررسي كند. در اين واقعيت شكي نيست كه سيستم هاي بيمه همگاني كيفيت پايين تري دارند و احتمالا دسترسي به خدمات هم به آساني آمريكا كه ملت خدا تومن(دلار) ماهيانه پول بيمه هاي خصوصي مي دند نيست. ولي اين كه سيستمي كه دو بخشي باشد(هم بيمه خصوصي داشته باشد براي پولدار ها و هم عمومي براي بقيه) الزاما حلال همه مشكلات باشد محل يك بحث ملي در كانادا بوده و خواهد بود و صد ها مطالعه و پژوهش در هر دو سوي ماجرا منتشر شده است. چيزي كه ياسردرمورد حزب ان.دي.پي كانادا كه هميشه در اقليت بوده است مي گه هم كاملا بي اساس است چون سيستم بيمه همگاني محصول برنامه هاي احزاب ليبرال و حتي محافظه كار كاناداست. امروز ان. دي.پي به همراه ليبرال هم از حفظ اين سيستم دفاع مي كنند. من خودم با رهبر ان.دي.پي در مورد ديدگاهشون حرف زدم يك بار. به غير استدلالهاي اقتصادي آقاي ليتون يك دغدغه اخلاقي داشت كه ديروز داشتم تلفني به ياسر مي گفتم و اون اينكه بسيار غير انسانيست كه اگر چند تا از خدمات درماني -مثلا ام. آر. آي. -به اندازه اي كافي نيست كه مردم بايد چند روز توي نوبت به ايستند, اونوقت بچه فلان آقاي پولدار بياد و خارج از نوبت خدمات بگيره و شما نگيريد چون شما پولدار نيستيد. كاري نداريم كه ياسر ممكنه بگه..." من ترجیح می‌دهم اگر ۱۰۰ نفر آدم باشند، ۷۰ نفر چلوکباب بخورند، ۲۰ نفر نان پنیر، ۵ نفر نان خشک و ۵ نفر هم گرسنگی بکشند تا این که هر ۱۰۰ نفر نان خشک بخورند." ...ولي به نظر من خدمات بهداشتي و تا يك سطحي از آموزش جزو حقوق مردم است نه يك امكاني كه بعضي ها دارند چون پولدار هستند و بعضي هم نه چون بي پول

Thursday, August 18, 2005

خوب به سلامتي كه نصف تحليل هاي ما كه آقا ملت فقير تر در ايران گول شعارهاي احمدي نژاد را خوردند و از اصلاحطلب ها خسته شده بودند و غيره داره غلط از آب در مياد. يعني آنچنان اين ها تقلب كرده ند كه شايد احمدي نژاد از قاليباف هم كمتر راي آورده باشه. اين گزارِِش را بخونيد و باريكلاش را به سيد علي آقاي خامنه اي بگيد كه مملكت را خورده يك آبم به روش و فحشش را به خاتمي بي عرضه بديد كه يك انتخابات را نتونست درست برگزار كنه

Wednesday, August 17, 2005



تو واشينگتون با علي و آيدين يك بحثي در گرفت در مورد اسامي اجناس خارجي توي ايران كه از قبل از انقلاب وارد ايران شدند و آدم تا اين ور دنيا نياد نمي فهمه كه اسم هاي واقعي چي بود. مثلا پودر رخت شويي كه همه تو ايران بهش مي گفتند "تايد" ديگه كسي نبود بگه كه آخه بابا (يا مامان!) تايد اسم ماركش است نه اسم خودش كه شما به هر پودر رختشويي مي گوييد "تايد". يا مثلا "ماتيك" خانم ها كه اصلا توي فرانسه يا كلا غرب بريد بگيد من "ماتيك" مي خوام كسي نمي فهمه شما "رژلب" مي خواهيد. فكر كنم كلمه ماتيك در واقع از "كاز ميتيك" يا فرانسهش "كس متيك" به معناي كلي "آرايش" مي آد كه چون كسي نمي خواسته قسمت اولش را بگه چسبيدن به قسمت دوم ! خلاصه پروژه جالبي بشه به نظرم اگه يكي بشينه همه اينها را در بياره و صحيحش را بنويسه. البته در واقع اين كار فر هنگستان زيان پارسي هست كه با توجه تعداد روز افزون اجناس خارجي بايد يك فكري بكند.اگه شما هم از اين اسمها به ذهنتون مي رسه برام كامنت بگذاريد . در ضمن اين كه مي بينيد اين ياسر ما دوباره شروع كرده گير دادن به حزب چپ گراي كانادا و سيستم بهداشتي كانادا زياد جدي نگيريد. من فقط حال و حوصلش را هنوز پيدا نكردم كه ضربه دوم بهمني را بهش بزنم. ضربه اول بهمني را خورده و داره فكر مي كنه چي كار كنه. من مي زارم يك خورده گرد و خاك كنه تا بعدش وارد ميدون شم

Monday, August 15, 2005



خدا بده گوشي تلفن.......چند نفرتون دلتون مي خواست جاي اون كارمند هتل نيويورك باشيد كه چند هفته پيش وقتي هنر پيشه معروف آقاي راسل كرو نتونست از هتل به استراليا زنگ بزنه عصباني شد و گوشي تلفن را پرت كرد به سمتش و صورتش را زخمي كرد؟ اون ماجرا كه به بازداشت چند ساعتي آقاي كرو هم منجر شد امروز پايان يافت. مي دونيد چه جوري؟ يك جوري كه شايد خيلي هاتون دعا كنيد كه كاش شما به جاي اونطرف كارمند هتل بوديد. اين آقاي براي اينكه شكايتش را پس بگيره و سابقه سو براي اين هنر پيشه درست نكنه 11 بله يازده ميليون دلار آمريكايي پول گرفته از آقاي كرو! 11 ميليون دلار....خدا بده گوشي تلفن

هي مي خواستيم بفهميم اين وزير جديد علوم كيه. اين دوست عزيز رفع شبهه فرمودند. اين دولت دولت آقاي خامنه اي ست. انتخاب ايشان بوده كه بدنامترين و بي رحم ترين اطلاعاتي ها ي سابق را دور خودش جمع كنه. نيك آهنگ به بهترين نحو اين فضاحت را به تصوير كشيده

Sunday, August 14, 2005

تا اين لحظه نرفته بودم اين نامه كذايي جمعي از وب لاگ نويسان را بخونم ولي اينقدر همه انتقاد كردند كه رفتم خوندمش. در كمال احترام به دوستان بايد عرض كنم كه صرفنظر از ايراد هاي ديگه كه چرا گفتيد "وبلاگ نويسان ايران"; بايد بگم متن نامه به نظرم آنقدر ضعيف و بي سر و ته بود كه آدم مي مونه! آخه مي شه يكي بگه اين نامه چه حرف متفاوت و جديدي زده؟ خلاصه كه خيلي ناجوره

Saturday, August 13, 2005

عجب حكايتي شد اين استراليا! اول كه با راديو ملي اي. بي.سي شون يك مصاحبه كردم. بعد هم از روي عصبانيتي كه از عشق و عاشقي هاي كانادا و بريتانيا! داشتم چند تا تيكه خوش قد و بالا توي شهر سيدني پيدا كردم كه هر شب يك مخي با چت مي زنم و حالا هم كه به زحمت خانم صدر- گوينده راديو- رگ نوه آخونديم بيرون زده و در يك مصاحبه مفصل يك ساعت وراجي كردم. اين يكي البته فارسي است و با بخش فارسي راديو استراليا- يك چيزي توي مايه بي بي سي فارسي فقط اسمش مي شه اس.بي.اس فارسي- انجام دادم. اينقدر اين منبر طولاني شده كه دارند در چهار قسمت پخشش مي كنند. ولي يك حسن داشت كه خيلي خودموني حرف زدم. خلاصه حالا اين بخش اول

Friday, August 12, 2005



آقا! حسين درخشان داره خالي مي بنده كه تازه وارد نيويورك شده. من و سبيل طلا -معروف به نازلي- هفته پيش كه نيويورك بوديم با حسين رفتيم گردش. اين عكس من و نازلي و حسين و روزنامه نيويورك تايمز(كه حسين هميشه براي اثبات حضور استفاده مي كنه
P.S:بابا اينقدر ايميل نزنيد كه حسين كو ؟ همه حلال زاده ها ديدند

Thursday, August 11, 2005

اين كابينه ست يا باغ وحش؟ تصورش را بكنيد كه يكي از آمران اصلي قتلهاي زنجيره اي و معاون فلاحيان آقاي پور محمدي كه قبل از انتخابات به سخنرانيش اشاره كردم مي شه وزير كشور! يعني فاتحه انتخابات را توي ايران بخونيد. محسني اژه اي كه غير از حكم قتل صادر كردن براي پيروز دواني; هنر گاز گرفتن و قندون پرت كردن توي جلسه رسمي وزارت ارشاد را هم داره! مي شه وزير اطلاعات و صفار هرندي از روزنامه وزين كيهان هم مي شه وزير فرهنگ. دكتر سقاييان را هم كه به جهت سالها همسايگي و رياست دانشگاه صنعتي از نزديك مي شناسم را بايد توي اين باغ وحش لقب "يكي از مردم بازديد كننده" داد چون حداقل مثل هم كابينه اي هاش آدم نكشته و تحصيل كرده است! بايد به حامد پسر آقاي دكتر و دوست دوران خل بازي دبيرستان بگم از باباش بپرسه براساس كدوم اعتقاد ديني كنار همچين موجوداتي خواهد نشست؟ آيا فقط جناح راستي بودن كافيه كه آدم با هر كسي همكاري كنه؟ عجب خري هستم كه فكر مي كنم .... آخر و عاقبت هممون...چي بگم والا

Wednesday, August 10, 2005



بلاخره كندم. درد آور بود ولي بايد مي كندم. خيلي دوسش داشتم. خيلي بيشتر از اونكه فكر مي كردم ميتوانم يك آدم را دوست داشته باشم دوسش داشتم . به همين دليل نمي تونستم فقط باهاش دوست باشم. ساعت 12 شب از توي تخت پاشدم و بر گشتم خونه. الان احساس درد مي كنم همون دردي كه 3 ماه دارم ولي اينبار قدري آزادي هم همراه دردم شده كه نشانه خوبيه. ......اولين روزي كه توي واشينگتن بودم بلند شدم و پياده به سمت مركز شهر حركت كردم. صد قدمي راه نيامده بودم كه ديدم يك كاميون انصار حزب ا... آمريكايي سر چهار راه ايستاده. اين كاميون در واقع تمامي شعارهاي بنيادگراهاي مسيحي طرفدار بوش را يك جا جمع كرده بود. از 10 فرمان انجيل گرفته تا اينكه قاضي دادگاه بايد مذهبي و خدا ترس باشند و سقط جنين قتل انسان است و همجنس گرايي گناه. همينقدر بدونيد كه همچين ماشيني توي كانادا احتمالا به جرم اشاعه تنفر متوقف مي شد. در هر حال خوش آمد گويي جالبي بود براي مني كه معتقدم سقط جنين يك تصميم پزشكي و درحوزه اختيارات زن است و قاضي به هيچ عنوان نبايد در حكمش خدا و دين را قاطي كنه و آنچه كه مردم در چهار ديواري خونشون مي كنند هم به هيچ آدم ديگه اي مربوط نيست. آينكه چي گناه و چي نيست هم چون خدا به فرض وجود نماينده روي زمين نداره به عهده خود آدم است كه تشخيص بده. اين هم چند تا عكس كه چون دوربينم همراهم بود تند تند گرفتم


okay


okay

Monday, August 08, 2005



بامداد امروز برگشتم خونه. نيويورک شهريست که آدمي را فرا مي گيرد؛ نه به اين معنا که هر آنچه در اين شهر مي گذرد را دوست بدارم؛ بلکه تلفيقي از فقر و ثروت؛ شلوغي و زندگي بدون توقف و زيبايي و آلودگي ها و مردمي که هم نشانه هايي از اروپايي بودن دارند و هم البته آمريکايي هاي هستند که آنچه ما به عنوان تمدن آمريکا مي شناسيم را بنا نهادند. به جرات مي توان گفت که نيويورک همه چيز دارد غير از آرامش! و بهترين جا براي زندگيست اگر اهل شهري هميشه بيدار هستيد و شايد زير ۴۵ سال! و پول بسيار هم البته کار را راحت تر مي کند. ناراحت کننده ترين صحنه البته فقر و جدايي سياه پوستان در منطقه هارلم است و البته (گراند زيرو) يا همون زمين خالي برجهاي فروريخته در ۱۱ سپتامبر؛ تصور اينکه در اين زمين خالي سه هزار نفر با خاک يکسان شدند آدم را به شدت تحت تاثير قرار مي دهد. عجيب ترين صحنه ها را در متروي اين شهر مي توان ديد وقتي گدا ها با انواع و اقسام داستان ها از کابين به کابين حرکت مي کنند و براي مردم از مشکلاتشون درد و دل مي کنند و کمک مي خواند و جوانهاي شيک پوش شهري که لباسهاي تازه از خشکشويي گرفته شدشون را به ميله هاي داخل قطار آويزان مي کنند. به هر حال شهريست که بايد ديد و زيست اگر شدنيست. اين عکس که مي بينيد را از طبقه آخر بلندترين برج شهر گرفتم. از واشينگتن بعدا خواهم نوشت

Wednesday, August 03, 2005



از پايتخت آمريکا به پايتخت ايران: ۱۲ مرداد خاتمي مي رود. مي دونم که ما ايرانيان همه چيز در فرهنگ سياسيمون از بالا به پايين است و تغيير نظام ها و شاهان و حتي رييس جمهورها در ديد بسياري از مردم به عنوان وقايعي مهم و سرنوشت ساز تلقي مي شود. من ۱۲ مرداد ۱۳۸۴ را اما روزي مهم مي دانم نه از اينجهت! بلکه به اين دليل که خاتمي را نماد دوراني مي دانم که آغاز حيرت انگيز و پاياني غم انگيز داشت. براي نسل من که در روزهاي انقلاب متولد شد و در ۱۸ سالگي به لبخند؛ متانت؛ تواضع و انسانيت خاتمي در برابر تحکم و خشونت اوباش آقاي علي خامنه اي راي داد؛......... خاتمي و دورانش نماد و سمبل "ما مي توانيم" يا به کلامي ديگر سمبل "اعتماد به نفس نو يافته ملي" شد. اينکه چرا و چگونه چنين شد را بارها گفتند و نوشتند و خواهند نوشت. آنجه که براي من اين روز را مهم کرده است اونس و علاقه اي بود که با خاتمي به ايران و ايراني پيدا کردم و امروز به تاسف و نگراني وحشتناک براي آينده کشور تبديل شده است. روز تلخيست و تلخ تر هم خواهد شد