Wednesday, August 10, 2005



بلاخره كندم. درد آور بود ولي بايد مي كندم. خيلي دوسش داشتم. خيلي بيشتر از اونكه فكر مي كردم ميتوانم يك آدم را دوست داشته باشم دوسش داشتم . به همين دليل نمي تونستم فقط باهاش دوست باشم. ساعت 12 شب از توي تخت پاشدم و بر گشتم خونه. الان احساس درد مي كنم همون دردي كه 3 ماه دارم ولي اينبار قدري آزادي هم همراه دردم شده كه نشانه خوبيه. ......اولين روزي كه توي واشينگتن بودم بلند شدم و پياده به سمت مركز شهر حركت كردم. صد قدمي راه نيامده بودم كه ديدم يك كاميون انصار حزب ا... آمريكايي سر چهار راه ايستاده. اين كاميون در واقع تمامي شعارهاي بنيادگراهاي مسيحي طرفدار بوش را يك جا جمع كرده بود. از 10 فرمان انجيل گرفته تا اينكه قاضي دادگاه بايد مذهبي و خدا ترس باشند و سقط جنين قتل انسان است و همجنس گرايي گناه. همينقدر بدونيد كه همچين ماشيني توي كانادا احتمالا به جرم اشاعه تنفر متوقف مي شد. در هر حال خوش آمد گويي جالبي بود براي مني كه معتقدم سقط جنين يك تصميم پزشكي و درحوزه اختيارات زن است و قاضي به هيچ عنوان نبايد در حكمش خدا و دين را قاطي كنه و آنچه كه مردم در چهار ديواري خونشون مي كنند هم به هيچ آدم ديگه اي مربوط نيست. آينكه چي گناه و چي نيست هم چون خدا به فرض وجود نماينده روي زمين نداره به عهده خود آدم است كه تشخيص بده. اين هم چند تا عكس كه چون دوربينم همراهم بود تند تند گرفتم