Monday, August 08, 2005



بامداد امروز برگشتم خونه. نيويورک شهريست که آدمي را فرا مي گيرد؛ نه به اين معنا که هر آنچه در اين شهر مي گذرد را دوست بدارم؛ بلکه تلفيقي از فقر و ثروت؛ شلوغي و زندگي بدون توقف و زيبايي و آلودگي ها و مردمي که هم نشانه هايي از اروپايي بودن دارند و هم البته آمريکايي هاي هستند که آنچه ما به عنوان تمدن آمريکا مي شناسيم را بنا نهادند. به جرات مي توان گفت که نيويورک همه چيز دارد غير از آرامش! و بهترين جا براي زندگيست اگر اهل شهري هميشه بيدار هستيد و شايد زير ۴۵ سال! و پول بسيار هم البته کار را راحت تر مي کند. ناراحت کننده ترين صحنه البته فقر و جدايي سياه پوستان در منطقه هارلم است و البته (گراند زيرو) يا همون زمين خالي برجهاي فروريخته در ۱۱ سپتامبر؛ تصور اينکه در اين زمين خالي سه هزار نفر با خاک يکسان شدند آدم را به شدت تحت تاثير قرار مي دهد. عجيب ترين صحنه ها را در متروي اين شهر مي توان ديد وقتي گدا ها با انواع و اقسام داستان ها از کابين به کابين حرکت مي کنند و براي مردم از مشکلاتشون درد و دل مي کنند و کمک مي خواند و جوانهاي شيک پوش شهري که لباسهاي تازه از خشکشويي گرفته شدشون را به ميله هاي داخل قطار آويزان مي کنند. به هر حال شهريست که بايد ديد و زيست اگر شدنيست. اين عکس که مي بينيد را از طبقه آخر بلندترين برج شهر گرفتم. از واشينگتن بعدا خواهم نوشت