Wednesday, May 25, 2005

صبح تا حالا هزار تا جمله و مثال تاريخي به ذهنم رسيده و اينطرف و اونطرف خوندم و نمي دونم کدام را مي خوام بنويسم... بهترينش همون که ميرزا در مورد مرگ ناصر الدين شاه نوشته بود: "<< وقتی ميرزا کرمانی رفته بود و ناصرالدين شاه مقتدر را که در برابر تحجر می‌ايستاد و به قدرتی که ظرف پنجاه سال پادشاهی پيدا کرده بود داشت تکانی می‌داد به صحنه، تير زد و به خاک انداخت بازجوئی‌اش می‌کردند. نظم‌الدوله از او پرسيد چرا شاه را کشتی، ميرزا جواب داده بود می‌خواستم درخت ظلم را برکنم، نظم‌الدوله پرسيده بود خب مگر امام جعفر صادق پشت دروازه داشتی که اين کار کردی. ميرزا جوابی نداشت. حالا من از آن ها که هر چه ناسزا دارند به اصلاح طلبان می‌گويند می پرسم مگر کسی را و يا وضعيت بهتری را پشت در داريد؟".... دراين ساعت هاي حساس و تاريخي -شايد هم بعدا معلوم بشه که جو بي خودي گرفته همه را و خيلي هم حساس نبوده- تا يکي تو ايران مي گه معين اصلا راي نمي ياره مثل بابام يا حتي يکي از نماينده هاي سابق مجلس ششم, به خودم مي گم پس همون بهتر که معين نياد ولي تا يکي ميگه که نه حتما راي مي آورد يا احتمالش بالاست باز مي گم کاش يک بيانيه تند بده بر عليه جنتي و حکم حکومتي و تبليغاتش را شروع کنه...خلاصه بد جوري نگران آينده هستم. اگر نياد و اين دولت هم بيفته دست اين راستي هاي ديوانه(حتي اگه هاشمي هم بياد) وضع مملکت چي ميشه؟ آيا مردم دارند دچار يک اشتباه تاريخي ديگه مي شوند؟ نمي دونم و کم کم دارم مي برم, مقاله فرخ نگهدار را حتما بخونيد